سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قالب وبلاگ

بانوی شهریور
 

 یکی بود، یکی نبود

اون که نبود خوابیده بود!

زیر گنبد کبودِ بنی اسرائیل، زاهدی بود که دویست بهار دیده بود

و  احتمال قریب به یقیین همین دیروز پریروز بود که صدُنودُنه تا شمعُ فوتیده بود.

... تو این دویست سال با عبادتهایی که کرده بود ، بد جوری پوز ابلیسُ به زمین مالیده بود

زاهد قصه ی ما تو دلش آرزو می کرد واسه یه بارم که شده این ابلیس بابلیس شده رُ ببینهُ بهش بگه :

خدا رُ شکر که تو این دویست سال نتونستی منُ از جاده مستقیم « که اصلنم چاله چوله نداره و آسفالتشم مرغوبه» به خاکی بکشونی...!

از قضا یه روز ابلیس به سراغ زاهد میاد ُ خودشو نشون میده ...

زاهدِ هم می شناسدشُ میگه

اُی... واسه چی اومدی؟

« رو رُ برم!»

ابلیسم می گه:

دویست ساله که دارم جون میکنم تا تو رو از راه بدر کنم ولی نتونستم...

چیزه... بدبخت!هنوز دویست سال از عمرت مونده! ببین کجای کاری!

ابلیس هفت خط اینُ گفت و یهو غیبش زد .

زاهد موندُ یه دنیا وسوسه...

_از عمر من دویست سال مونده و من اینجوری خودمو زندونی کردم؟!واااااای زندگیم تباه شد

ولی هنوزم دیر نشده ، چرا که شاعر مادر مرده گفته هر وقت ماهیُ از آب بگیری می میره!

صد سال از عمرمُ به خوشی  می گذرونم ، بعد که صد سال تموم شد توبه می کنم .

هه هه ! « زهی خیال باطل» ...

چند ساعتی که گذشت، تصمیم کبراشو گرفتُ ، سوار بر مرکب شیطان « دوتایی» به سوی خرابات خراب شده شدندو در آنجا به عیشُ نوشُ این جور چیزا ، اشتغال ورزیدند!

روز به آخر رسید  

و عمر زاهد هم .

مخلص کلام

رهِ صد ساله رُ یک شبه طی کردُ با کلّه وارد جهنم شد .

برای شادی روح تازه گذشته ی ناکام یه کف مرتب !

نمی دونم چرا یکی پیدا نشد یه این بابا بگه :آخه بابای بابای بابای ...بابای من ،از سن و سالت، از اون ریش ِ سفیدت ، خجالت بکش ... آخه آفتاب پشت بوم چی بت بگم من؟ سر پیری و معر که بازی؟!! آره¿! لا اله الا الله...

  ----------------------

 تقسیر روز :

با کمی تامل و تفکر می توان این نکته را به خوبی دریافت که در آن سالها قحطی آرزو بیداد می کرده، وگر نه که زاهد این آرزو رُ نمی کرد تا این جوری تو هچل بیفته .با توجه به چیزهایی که همین الان دریافت کردیم می توان به این نتیجه رسید که قوم بنی اسرائیل، به صورت « کُلّهُم» دچار کمبود تخته بودند و شاید همین عامل بوده نه اون... البته این کمبود سالهای مدیدی گریبان گیر بنی اسرائیل شده بود برای همینم

خداوند به صورت مستمر براشون پیامبر می فرستاد، تازه خدا انقدر خاطرشونو می خواست که واسشون پیامبر نجار می فرستاد ، تا از هر نظر تامین بشند.

از همین جا میتوان پی به مهربونی خدا برد، خدا خیلی مهربونه!

و السلام


[ چهارشنبه 85/5/25 ] [ 3:46 عصر ] [ مرضیه ] [ صندوق نظورات() ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب

20tools