برگ های یادداشت سالنامه 1385را یکی یکی ورق می زنم، خاطرات آخر سال دوباره برایم زنده می شود1. خاطرات یک سالهی من تنها 4 صفحه از این سالنامه را پر کرده، آن هم به صورت تیتروار!
روزهای مارکدار شدهی سالنامهام انگشت شمارند:
8 مرداد، 27 رجب، 20 بهمن، 9 اسفند ... تنها روزهایی که میترسیدم از خاطرم بروند علامت خوردهاند، وگرنه که 18 و 24 شهریور،20 تیر و کل روزهای مرداد و همه و همه در خاطرم هست.
گلچینی از این 4 صفحه: 2
- دیر زمانیست پی دفتری مستعمل و کهنه هستیم (البته با اوراق سفید) ولی موفق به یافتنش نگشتهایم، حس نوشتنمان گل کرده .. !
- بعد عمری رفتیم پیش طبیب، از برای درمان. درمان که نشدیم هیچ،درد دیگری را نیز مهمان جسممان کردیم؛ حال چه کنیم؟
- (دل سنگ آب شد)، سرودهی علی انسانی. چند وقته میخواهم این کتابُ بخرم ولی نمیدونم چرا نمیشه!!
- کلی کار دارم. باید چند سری -کارت تبریک عید- پرینت بگیرم. بعد اونم نوبت تخممرغای توخالی و سفیده که باید حسّابی خوشحالشون کنم. اگه خدا بخواد میخوام امسال لانگ و لنگتر از سالهای پیش باشه.
- دو روز پیش به یه آرزوی کوچیکم رسیدم. ساعت قشنگ سامسونگ الان تو مچ دستمه... خیلی خوشگله.
- جمعهی هفتهی پیش مهری رفت پری. هنوز یک هفته نشده که رفته ولی مثل یک سالــــــه... دلم براش یه ذره شده.
- 26 اسفند 85؛ امروز راهی پری میشم. هوا اصلاً بهاری نیست، سرده و بارونی که کم کم داره برفی میشه. تا پری 3 ساعت راهه.
- نتونستم به همهی کارام برسم. تخممرغای سفید و بیرنگ این همه رووووز به انتظار آخر اسفند نشسته بودند، حیف! نشد بهشون رنگ و جلا بدم. نه شیههی الاغی، نه قوقولی قوقوی گوسفندی، نه بع بعِ گربهای، فقط صدای پارس سگ و گاهی وقتا صدای دارکوب (البته فقط صبحها).
1- به آینده فکر میکنم بیشتر از آنچه که به گذشته فکر کنم، تمام خاطرات ریز و درشتم (به جز خاطرات کودکی و جز اندکی از خاطرات سال86) را به ذهن نخواهم سپرد!
2- هر چند اندکاند و بی محتوا، اما به یادگار میگذارم...