بانوی شهریور | ||
|
وقتی نرگس مرد ، اوریاد ها _ الهه های جنگل _ به کنار دریاچه آمدند.در حالی که دریاچه آب شیرین به موزه ای سرشار از اشک های شور استحاله یافته بود.
اوریادها پرسیدند: چرا می گریی؟
دریاچه گفت: برای نرگس می گریم!
اوریادها گفتند: آه شگفت آور نیست که برای نرگس می گریی ...! هرچه بود با آن که همه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم ، تنها تو فرصت داشتی زیباییش را تماشا کنی .
دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟
اوریادها شگفت زده پاسخ دادند: چه کسی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟
هر چه بود هر روز کنار تو می نشت.
دریاچه لختی ساکت ماند، سرانجام گفت : من برای نرگس می گریم ، اما هرگز زیبایی او را نیافته بودم.
برای نرگس می گریم ، چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد، می توانستم در اعماق دیدگانش ؛ بازتاب زیبایی خود را ببینم.
[ چهارشنبه 84/11/5 ] [ 7:0 صبح ] [ مرضیه ]
[ صندوق نظورات() ]
|
20tools |